۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

چه خوشبختم من که بیل گیتس نیستم وحق دارم ...

جهان را یک خمیازه و خستگی ابدی می دانم و هر چه ابدیست مرا می هراساند. چه دهشتی بر می انگیزد وقتی بدانی همیشه باید با خودت باشی و این بودن هیچوقت تمامی نداشته باشد٬ همیشه دلم می خواست یک صبح بر خیزم و ببینم هنوز شب است و خواب هنوز آغاز نشده و دوباره می توان خوابید. دارم به کابوس هایم عادت می کنم. به آن کابوسی که بدون شرم با ناخودآگاهم روبرو می کند. می بینم دارم زوال می پذیرم. دندانهایم می ریزد. پوستهایم چروک و چرک می شوند. یک نوع زوال و فروپاشی. اما زوالی پایان ناپذیر. از بی مرگی می هراسم و از مردن نیز می ترسم. اگر مجبور باشم تا ابد وجود خود را حس کنم. جهنم چیزی نیست جز به یاد آوردن مداوم خود و بهشت هم فراموشی همیشگی خویش است.

امواجی که از ماهواره ها و آنتن ها فرستاده می شوند حال مرا بد می کنند. هیچکس من بینده احمق و یا عزیز را نمی شناسد ولی مدام مرا خطاب قرار می دهند. تبلیغات تلویزیونی اما چیز خوبی است. مدام آنچه را که باید بخرم نمی خرم و با نخریدن شورش می کنم بر منطق بازار و کنف می کنم همه تبلیغاتچی ها را. جز مشتی گزاره هم برای فروش ندارم و آنهم مشتری ندارند. پس زنده باد ناپدید شدن در بازار. کابوس ادامه تلویزیون دیدن است. همان کابوس بی سر و ته. همان بلور بنفشی که حالت تهوع را در من بیدار می کند و با خود می گویم جهانی چنین مبتذل از همه کابوس های شبانه تحمل ناپذیرتر است. خوشحالم که حق دارم این برنامه را نبینم. کاش عصرها می شد خوابید تا هیچ کانال ماهواره ای و شبکه های وطنی بیداری ات را آشفته نمی کرد.

من در خواب با فروپاشی روانی نیچه قهقه می زنم و با رویای مارکس که حذف نظام سرمایه داریست آنهم درحالی که گرسنه ام٬ کابوس می بینم٬ بیداری٬ بازار خرید و فروش. یک بار دلم به این رویای از دست رفته سوخت. خواب دیدم همه بیل گیتس شده ایم و نمی دانیم با میلیاردها دلار٬ یورو و یا پوند چه کار کنیم. نمی دانستیم با اینهمه بطالت داشتن چکار کنیم. ناگهان صدای تلفن همراهم برخاست و پیغام صبحگاهی را٬ شب به من رساند. قسمت مالی اداره ام میزان حقوق ماهانه ام را فرستاده بود. لحظه ای غمگین شدم. تا سر برج چه باید بکنم؟ همان سوپر مارکت محله مان که قبلا نامش بقالی بود همان چند روز اول ماه حساب پولهایم را می رسد. ناگهان خندیم. ترجیج دادم با نداشتن بسازم و مثل بیل گیتس مجبور نباشم به جنگ تزهای مارکس بروم که هنوز وقت خوابش نرسیده است.


محمد آقازاده

هیچ نظری موجود نیست: